loading...
ایران سرزمین آریایی ها«کوروش بزرگ»
آذرمهر بازدید : 48 پنجشنبه 09 خرداد 1392 نظرات (0)

 

 

7 ابان روز پدر ایران زمین بنیان گذارحقوق بشر «کوروش بزرگ »خجسته باد

s6ou15wi1sy64q302.jpg

جوانی افسانه‌ای کوروش بزرگ

هردوت مدعی است که «تاریخ جوانی و جلوس کوروش بشرحی که او نقل می‌کند و خود بر سه روایت دیگر مقدم دانسته از روی گفتة ایرانیانی تهیه شده که در گزانتوس اسیر شده‌اند.» سرگذشت افسانه‌ای کوروش افسانة سارگن را که به وسیلة الواح کتابخانه معروف آسوربانیپال به ما رسیده است به خاطر می‌آورد. معروف است هنگام تولد کوروش، پدرش آستیاژ که آخرین پادشاه ماد بود خوابی دید که او را بسیار مضطرب کرد و برای تعبیر آن به مغان درباری متوسل شد.

هردوت می‌گوید: «آستیاژ خواب دید که دخترش ماندان درخت موئی زائید که سراسر آسیا را فرا گرفت.» خوابگزاران رسمی که مأمور تعبیر این خواب شدند جگر حیوانی را که با رعایت آداب و رسوم معمول قربانی دشه بود به دقت معاینه کردند و آنگاه چنین پیشگوئی نمودند: خاندان ماد روزهای شومی در انتظار دارد. طفلی که به دنیا آمده است سراسر آسیا را تسخیر و قوم ماد را مطیع خود خواهد کرد. هردوت چنین اضافه می‌کند: «آستیاژ کودک را به یکی از محارم خود سپرد که از مادها بود و هارپاگوس نام داشت و امر کرد او را به خانة خود برد و نابود کند.» پس کوروش نوزاد را برای مرگ آماده کردند. هارپاگوس که متحیر بود چگونه این مأموریت را انجام دهد، گاوچرانی را مأمور این کار کرد. هارپاگوس این گاوچران را که میتراداتس نام داشت و در نزدیکی اکباتان میزیست طلب کرد و طفل را به وی سپرد تا به صحرا برد و در آنجا رها کند. او به گاوچران چنین گفت: «پادشاه مرا مأمور کرده است به تو اعلام کنم که چنانچه این طفل را نکشی خود کشته خواهی شد.» گاوچران این مأموریت را پذیرفت و طفل را گرفت. ولی چون مقدر نبود که کوروش کشته شود زوجة این گاوچران تیره‌بخت که هر روز به انتظار وضع حمل بود هنگامیکه شوهرش برای تحویل گرفتن کوروش رفه بود وضع حمل کرد. هردوت شرح داستان را چنین ادامه می‌دهد: «وقتی میتراداتس بهخانه برگشت زوجه‌اش از او پرسید برای چه هارپاگوس او را احضار کرده بود. گاوچران پاسخ داد: «کاش آنچه در شهر دیدم و شنیدم هرگز نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم. در خانة هارپاگوس کسانی می‌گریستند و زاری می‌کردند. من با اضطراب به خانة او وارد شدم. به محض ورود طفلی را مشاهده کردم که از جواهرات ذیقیمت پوشیده بود و در گاهوارة رنگین خود دست و پا میزد و فریاد می‌کشید. هارپاگوس به من دستور داد آن طفل را بگیرم و در محلی از صحرا که آشیانه حیوانات سبع است رها کنم. من به تصور اینکه کودک به یکی از افراد خانوادة او تعلق دارد او را گرفتم و آوردم، ولی در طول راه مطلع شدم که این کودک نوادة شخص پادشاه است و این کودک که می‌بینی همان کودک است.» زن گاوچران از مشاهدة این کودک زیبا و تصور مرگ او بیمناک شد و از شوهرش خواست که از مرگ او صرفنظر کند.

میتراداتس نمی‌خواست سخن او را گوش کند، چه می‌ترسید هارپاگوس جاسوسانی برای تحقیق کار او بفرستد تا چگونگی اجرای دستور او را گزارش دهند. پس زوجة میتراداتس چنین پیشنهاد کرد: «اکنون که تو قصد داری این طفل شیرخوار را به قتل رسانی، آنچه من می‌گویم انجام ده. هم‌اکنون من طفلی مرده زائیده‌ام، آنرا به جای این طفل زنده در صحرا و در محل درندگان رها کن و ما از نوادة پادشاه مانند فرزند خود مواظبت خواهیم کرد.» گاوچران این پیشنهاد را پذیرفت و طفلی را که قرار بود نابود کند به زوجة خود سپرد و طفل مردة او را با زیور آلات بیاراست و در صحرا رها کرد.

adnxm5ede06w7b3hd743.jpg

این بود افسانه تولد کوروش. بدیهی است این زن حدس نمی‌زد طفلی که در دامان خود تربیت می‌کرد روزی مؤسس ایران هخامنشی خواهد شد و نام قبیلة هخامنشی را که او نیز بدان تعلق داشت در تاریخ سربلند و سرفراز خواهد کرد. کوروش ده سال در دامان مادر فرضی خود بزرگ شد. هردوت می‌تویسد که «وی زیرک و بصیر بود. چنانچه سؤالی از او میشد با فراست جوان آن را می‌یافت. نظیر اطفالی که به سرعت رشد می‌کنند، آثار صغر و کودکی در جبین او باقی بود و نشان می داد که هنوز سن زیادی ندارد. کوروش در مکالمة کلمات سنگین و پرطمطراق بکار نمی‌برد و مطلوب خود را با محبت و سادگی بیان می‌کرد و به همین جهت مردم از سخن گفتن او خسته نمیشدند. وقتی به سن بلوغ رسید بیان و گفتاری کوتاه‌تر شد و معمولاً با لحن آرام‌تر سخن می‌گفت. وی به قدری محجوب و خجول شد که وقتی در حضور اشخاص مسن‌تر از خود بود از خجالت سرخ میشد. کوروش در عین حال که آرام‌تر میشد با دوستان خود نیز مهربان‌تر می‌گردید. در تمرین‌های ورزشی که عادتاً جوانان هم‌سن را به رقابت با هم مشغول می‌کند، او هرگز با ضعیف‌تر از خود مسابقه نمی‌گذارد. برعکس، با کسانی رقابت می‌کرد که می‌دانست از او قوی‌تر بودند و عقیده داشت که به این ترتیب توفیق او ارزش بیشتری خواهد داشت. با اینکه هنوز استخوان‌بندی محکمی نداشت به آموختن پرش با اسب و جنگ با نیزه و شمشیر پرداخت و هر بار که در مسابقه‌ای شکست می‌خورد خود قبل از دیگران بخود می‌خندید. در ورزش‌هائی که احساس ضعف می‌کرد، در صورت شکست هرگز مأیوس نمیشد و دست از تمرین نمی‌کشید.   برعکس، با پشتکار زیاد می‌کوشید در دفعات بعد توفیق یابد.

بدین ترتیب در مدتی کوتاه توانست در فن اسب‌سواری با رفقای خود همسری کند و به قدری در این امر ابراز علاقه کرد که به زودی از آنها نیز پیش افتاد. پس از کسب این تعلیمات به کلاس نظامی جوانان وارد شد و با پشتکاری که در تمرین‌های اجباری ابراز کرد و استقامتی که نشان داد و احترامی که نسبت به بزرگتران رعایت کرد و اطاعتی که نسبت به عمال دولتی ابراز نمود جلب توجه کرد.» کوروش می‌توانست تا پایان عمر به این ترتیب گمنام زندگی کند و با اسبان خود سرگرم باشد. به پادشاه لیدی و ضیافت‌های با شکوه بالتازار توجهی نکند و جاه‌طلبی‌های خود را به بازی نرد در زیر سایة کاخهای اکباتان محدود کند؛ مالیات خود را به موقع بپردازد؛ نه از خشم مردوک خداوند بابل بهراسد و نه از شکایات خداوند یهود ناراحت شود. ولی گاه ذره‌ای بی‌مقدار ناگهان سرنوشت جهان را دگرگون می‌کند. تاریخ مردان بزرگ هرگز تابع قواعد ثابت و لایتغیری نیست که از پیش برای ابد تعیین شده باشد. گاه تصادفات ناچیز به صورت عوامل انقلابات نژادی بزرگ ظاهر می‌شوند و هر هزار سال یکبار تاریخ بشر را مانند اقیانوسی متلاطم جلوه می‌دهند که از هر سوی آن منظرة طوفانها و جزر و مد تمدن‌های بزرگ که با نظم و ترتیب شگفت‌آوری ظاهر و ناپدید می‌شوند جلب نظر می‌کند. کوروش در حالیکه به بازی با رفقای خود مشغول بود، کم کم به صورت این ذرة بی‌مقدار درآمد. هردوت می‌نویسد: «یک روز که با رفقای خود در دهکده به بازی مشغول بود و رفقایش او را به پادشاهی برگزیده بودند، حادثه‌ای روی داد که هیچکس نمی‌توانست عواقب آنرا پیش‌بینی کند. بر طبق قواعد و رسوم بازی، کوروش که پادشاه شده بود عده‌ای از رفقای خود را به عنوان محافظ و ایلچی انتخاب کرد. هر یک از اینها به وظیفه‌ای که بر عهده داشتند آشنا بودند و می‌دانستند که باید از پادشاه انتخابی خود اطاعت کنند. ولی یکی از بزرگ‌زادگان ماد که در بازی شرکت داشت از اطاعت امر پادشاه سرباز زد. پس بر طبق معمول دربار اکباتان او را گرفتند و شلاق زدند. با اینکه این تنبیه هم از قواعد بازی به شمار می‌رفت، طفل مزبور که از خانوادة شهری بود و با او مانند یک دهاتی عادی رفتار شده بود سخت آزرده خاطر شد و به پدر شکایت برد.

پدر طفل که آرتمبارس نام داشت از پادشاه بارخواست و در ضمن بیان شرح واقعی خفتی که با این عمل بر طبقة شهرنشین وارد آمده بود عنوان کرد. پادشاه کوروش و پدر دهاتی او را احضار کرد و با خشونت او را سرزنش کرد و گفت: «تو فرزند چنین مردی هستی، چگونه جرأت کردی فرزند کسی را که مقرب درگاه من است تنبیه کنی؟» کوروش پاسخ داد: «این پادشاه، اگر من با او چنین رفتار کرده‌ام بی‌جهت نکرده‌ام. اطفال ده مرا پادشاه خود انتخاب کرده بودند، شاید بدین جهت که مرا بیش از دیگران شایسته این مقام دانسته بودند. ولی هنگامیکه اطفال دیگر از اوامر من اطاعت می‌کردند، او توجهی بدانها نمیکرد.»

هنگامی کوروش مشغول جوابگوئی بود، آستیاژ به دقت در سیمای او خیره شد. تردیدی وی را مضطرب کرد. ولی صدای اسرارآمیزی که از اعماق قلب خود می‌شنید جای تردید باقی نمی‌گذاشت، چه خطوط سیمای طفل بیش از حد به خطوط سیمای خود او شبیه بود. این مطلب را هردوت به این شرح بیان می‌کند: پادشاه مرد شاکی و فرزند او را مرخص کرد و آنگاه گاوچران به به گوشه‌ای کشید و بی‌پرده از او سؤال کرد که این طفل را که متعلق به شخص پادشاه است از کجا به دست آورده است. مردم دهاتی ابروها را در هم کشید و کلمه‌ای چند بلکنت بر زبان راند ولی پادشاه او را تهدید کرد که چنانچه حقیقت را نگوید زنده زنده پوست از تنش بیرون خواهد کشید. پس دهاتی آنچه می‌دانست گفت و نام هارپاگوس را نیز بر زبان راند. هارپاگوس بی‌درنگ به دربار احضار شد و گفتة گاوچران را تصدیق کرد. پادشاه ماد که علائم قطعی وساطت خداوندان را درین واقعة اسرارآمیز مشاهده می‌کرد برای بار دوم با مغان مشورت کرد تا از خشم خداوندی بر کنار باشد. مغان با تشریفات خاص گرد آمدند و مدتی به حل این معما پرداختند و سرانجام عقیدة خود را چنین به پادشاه اعلام کردند:

«اگر این جوان که دستور مرگ او را داده‌ای در حیات است بدان سبب است که خدایان از او حمایت کرده‌اند. در این‌صورت تو باید از اضطراب و ناراحتی آسوده باشی زیرا او یک‌بار بین رفقای هم‌سن خود به پادشاهی رسیده است و دیگر برای بار دوم پادشاه نخواهد شد. پیش آمد این وضح به صلاح بود، زیرا چنانچه اختیار به دست این طفل که پارسی بود می‌افتاد حکومت از دست مادها خارج میشد و ما بردگان پارس‌ها می‌شدیم. خواب تو تحقق یافت، زیرا از نژاد تو فرزندی به دنیا آمد که به پادشاهی رسید و تو دیگر نباید از او بیم داشته باشی. پس او را به پارس روانه کن.»

2x3yy8qyjn00e276liyy.jpg

این بود استدلال سادة خوابگزارانی که در فن تعبیر خواب استاد و خبرة زمان بودند. پس کوروش رانزد پدر و مادرش به پارسوماش فرستادند. وقتی کوروش آنچه بر وی گذشته بود نقل کرد، پدر و مادرش دانستند که ارادة خداوندی چنین بوده و باید به آن تسلیم شد. نام کوروش از یشة زبان ایلامی ولی خود او از نژاد پارس بود. پدرس کامبیز که پارسی بود با دختر پادشاه ماد به نام ماندان ازدواج کرده و از این ازدواج کوروش متولد شده بود. از موقعی که پارس‌ها از پارسوآ به پارسوماش مهاجرت کرده بودند، سه پادشاه هخامنشی بر تخت پادشاهی آنزان جلوس کرده بود.

بر روی استوانه‌ای از گل رس که در بابل یافت شده کوروش خود را «کوروس فرزند کامبیز و نوادة کورس» معرفی کرده است. بعلت پارسی بودن کامبیز، مادها به این وصلت با نظر تحقیر می‌نگریستند. هردوت نیز نظر نامساعدی در این باره دارد. ولی ظاهراً این مورخ عقیدة شخصی در این باره نداشته و فقط آنچه را که از دیگران شنیده است نقل می‌کند. حقیقت آنست که مادها و پارس‌ها حوادث و خاطرات مشترک گذشتة خود را از زمانی که در جستجوی مکانی ثابت در آسیای باختری جاده‌ها را زیر پا می‌گذارند فراموش نکرده بودند. بعدها کوروش کسانی که وی را از دو خون می‌دانسته‌اند تحقیر بسیار کرده است. اینها مانند هاتف معبد دلف او را یک مرد «دورگ» و یا مانند بخت‌النصر «دورگ پارسی» نامیده‌اند. پدرش کهاز قبیلة هخامنشی بود زندگانی آرام و ساده‌ای داشت و از طرف پادشاه ماد در آنزان سلطنت می‌کرد. آریارامن، برادر کوروش اول، مادام که از طرف سیاگزار پادشاه ماد خلع نشده بود در پارسوماش یعنی ناحیة پازارگاد و تخت‌جمشید حکومت داشت.

این پادشاه نخستین کسی بود که عنوان پادشاه بزرگ، شاه شاهان، پادشاه کشور پارس بر خود نهاد. پدر کوروش که در ظاهر استقلال داشت در عمل تابع مادها بود و ایالت پارسا را که مرکز کشور پارس بود از طرف مادها اداره می‌کرد. ازدواج او با ماندان دختر آستیاژ موقع و مقام او را به میزان زیاد بالا برد؛ ولی چون در نظر مشاوران پادشاه ماد، یکتن پارسی از هر طبقه‌ای که بود پست و تحقیر محسوب میشد، پادشاه ماد داماد خود را از دربار دور نگاه داشت. فلات ایران که باستان‌شناسان اشیائی متعلق به اواخر عهد حجر در آن یافته‌اند محدود است به حوزة رودهای دجله و فرات و آموردریا و سند و سلسله جبال البرز (که از یکسو آن‌را به کوههای ارمنستان و از سوی دیگر به کوههای افغانستان مربوط می‌کند) و اقیانوس هند و خیلج فارس و سلسله جبار زاگرس و آرارات. این فلات را طبیعت به دو منطقة کاملاً متفاوت تقسیم کرده است. گرداگرد این چهار ضلعی نامنظم کمربندی از کوه که قله‌های مرتفع آن سر به آسمان کشیده قرار دارد. در داخل این محوطة عظیم که به شکل سرپوش وارونه‌ای جلوه می‌کند کوههای منفردی در گوشه و کنار با دامنه‌های خشک و نامزروع سر به آسمان کشیده است. بخارهائی که از دریاهای شمالی و جنوبی متصاعد می‌شود به این منطقه نفوذ نمی‌کند، زیرا کوههای مرزی راه آنها را مسدود کرده است و ابرها در دامنة همین کوه‌ها در جانب دریای خزر و خلیج فارس و اقیانوس هند متوقف شده، به صورت باران فرو می‌ریزد. این اختلاف بزرگ بین دو ناحیة متمایز ایران تمام سیاحان اروپائی را که از طریق روسیه و ترکیه و از راه تفلیس و ایروان و تبریز و بغداد و همدان به این کشور مسافرت کرده‌اند دچار حیرت و تعجب کرده است. در جانب مغرب کوههای زیادی درة رود دجله و انتهای خلیج فارس را محدود کرده است. به نسبتی که این کوه‌ها به رودخانه و دریا نزدیک می‌شوند کوتاه‌تر می‌گردند و از شکافهای آنها رودهای فرعی ساحل چپ دجله جاری می‌شود. در پس این کوه‌ها جز دشتهای پهناور بیکران فاقد آب که با شیبی ملایم به جانب اقیانوس هند و حوزة محدود هلمند سرازیر است چیزی به چشم نمی‌خورد. به عقیدة زمین‌شناسان این فلات به دین ترتیب تشکیل یافته که وقتی طوفان و سیل عظیمی از شمال جاری شده و حوزة واقع بین دو برجستگی بزرگ هندوکش و زاگرس هندوکش و زاگرس را پر کرده است. از خاکهائی که این سیلاب عظیم با خود آورده جز خط‌الرأس و تخته سنگهای عظیم جیزی باقی نمانده و به همین جهت در سراسر این منطقه دامنة سراشیب کوه‌ها مستقیماً در جوار دشت قرار گرفته است. کوه‌ها با شیب تند و قلل مضرس فاقد خاک گیاهی هستند و قهراً عاری از هر نوع درخت و گیاه و خزه می‌باشند. وقتی باران می‌بارد، آب آن به پائین جاری می‌شود و در طول تخته سنگها از روی خاکهای قابل نفوذ عبور می‌کند و در دره‌های زیرزمینی که در سطح زیرین این فلات نامزروع واقع شده انباشته می‌شود.

از زمانهای بسیار قدیم برای برای آبیاری زمین‌های بی‌آبی که سالیان دراز نامزروع مانده است بشر در جستجوی آب مورد نیاز خود در این انبارها و خزائن زیرزمینی به کاوش و تفحص پرداخته است. فقط قسمت غربی فلات ایران است که در جوار بین‌النهرین و تحت تأثیر تمدن درخشان آن نقش جالب توجهی در تاریخ به عهده داشته است. خاک بسیار حاصلخیز این قسمت از فلات ایران و بین‌النهرین تمدنی ایجاد کرد که خاطرة رنج و زحمت مردم آن سرزمین و قدرت پادشاهان و نام شهرهای عظیم آن هنوز زایل نگردیده است همان شهرهائی که روزی مرکز هنر و صنایع معروف ایلامی بوده است. پادشاهان کلده و آشور مکرر کوشیدند از کوههای عظیمی که افق شرق را به روی آنها مسدود می‌ساخت عبور کنند. بارها به فکر افتادند برای تسخیر اراضی مشرق دست به کار شوند تا شاید اراضی وسیعی را که ممکن بود باکمی جرأت و شهامت آنها را بر دنیای تازه‌ای مستولی سازد تسخیر کنند. در پس قلل مستور از برف و شفاف این منطقه که در شبهای آرام مشرق زمین مانند آتشی سرخ فام می‌درخشد، دهات آباد برای غارت کردن و مردمان وحشی برای اسیر کردن زیاد بود. بارها چشمان پرطمع آنها متوجه مشرق و این سرزمین موعود بکر و دست نخورده منعطف گردید و بارها به خدایان خود وعده دادند که در صورت کامیابی در این لشگرکشی قسمتی از تمول و ثروت هنگفتی را که از این راه به دست خواهند آورد وقف آنها خواهند کرد. عده‌ای از آنها بخت خود را از این لحاظ آزمایش کردند و پس از جمع‌آوری سپاه به سوی این کشور عظیم ناشناس رهسپار شدند و از پرتگاههای عظیم و کوره راههای آن آهسته آهسته عبور کردند و قدم به قدم و مرحله به مرحله به قلة فلات ایران نزدیک شدند. در این محل به تعرضات تازه‌ای دست زدند و بعضی از آنها موفق شدند سراسر نواحی مجاور دریای خزر را که مدی می‌نامند بر قلمرو امپراطوری نینوا بیفزایند. همین‌که تسخیر این منطقه با انعقاد معاهدات تأمین شد، سپاهیان آشور راه مراجعت در پیش گرفتند و از همان راه که آمده بودند بازگشتند و به جای آنها کاروان‌های آرام در جاده‌های فلات به حرکت درآمدند.

بدین ترتیب بود که بین کشور آشور و مدی ارتباط برقرار شد. ولی هنگامی که سلطة آشور در برابر ائتلاف و اتحاد مادها متزلزل گردید، انبوه قبایل و طوایف ایرانی به سوی درة دجله سرازیر شدند و انتقام خود را با شرکت در انهدام امپراطوری آشور گرفتند. چادرنشینانی که بدین ترتیب از هر طرف متوجة نینوا شدند از فتوحات غیر منتظرة خود چنان سرمست و مغرور شدند که مانند امواجی خروشان سراسر آشور را فرا گرفتند و تا آسیای صغیر و سواحل رود هالیس پیش رفتند. پارس‌ها که با حرارت‌ترین این قبایل بودند از آن هم پا فراتر نهادند و کار بجائی رسید که مهاجر نشین‌های یونانی آسیای صغیر و یونان اصلی در معرض خطر هجوم جانشینان کوروش هخامنشی قرار گرفتند و برای دفاع از خود دست به تعرض زدند. کوروش قوم پارس را متحد کرد و خود وارث جوان و نیرومند امپراطوریهای شرق باستان شد. بدین ترتیب از قرن نهم قبل از میلاد یعنی خیلی پیش از کوروش کبیر، بین فلات ایران و بین‌النهرین ارتباط دائمی موجود بود و تا آخرین روزهای عهد عتیق، ملل مجاور دجله و فرات دائماً از پادشاهانی فرمانبری می‌کردند که نژاد و زبان ایرانی داشتند و بدین ترتیب از زمانی که آشوریها بر مردم فلات ایران مسلط شدند همین مردم به زور سرنیزه و مبادلة تجارتی ارتباط کاملی با تمدن عالی بین‌النهرین برقرار کردند که آنها  را برای اخذ و پرورش تمدن عالی‌تری آماده می‌ساخت. چگونگی ساختمان طبیعی زمین نقش مهمی در تاریخ به عهده دارد و تا اندازه‌ای در تعیین سرنوشت یک ملت مؤثر است. در مشرق ایران آب در اعماق زمین فر میرود و دسترسی به آن دشوار است. در اقصی نقاط دشتهای مرتفع آن رودخانه‌ای چند یافت می‌شود که از کوهستان سرازیر می‌گردد و در صحاری رسی سخت و شن‌زارهای نمک‌دار فرو می‌رود. آب و هوای ایران در زمستان بسیار سرد و در تابستان بسیار گرم است و اختلاف زیاد درجة حرارت بین روز و شب برای زندگی قبایل غیر متحرک و شهرنشی مستعد نیست. خشکی زمین و بادهای خشک نیز بر سختی و خشونت طبیعت می‌افزاید. بادهای خشک گاه از شمال غربی و گاه از جنوب شرقی می‌وزند، زیرا در دو جهت مذکور دالان نسبتاً تنگی میان سلسله‌های جبال بزرگ تشکیل یافته است. باد مغرب از طوفانهای آمریکای شمالی و باد مشرق از قیانوس هند سرچشمه می‌گیرد.

در سیستان بادی میوزد که به باد «صد و بیست روزه» معروف است و سرعت آن به صد و پانزده کیلومتر در ساعت می‌رسد. بدین جهت است کهدر این ناحیه جز واحه‌های معدود و جمعیت قلیل چیزی یافت نمی‌شود و انسان و حیوان به آسانی در آن زیست نمی‌کنند. بدیهی است در این صحاری پهناوری که شرایط زندگی در آن نامساعد، آب نایاب و راهها در حقیقت کوره راه است شهر بزرگی نمی‌تواند وجود داشته باشد. لیکن در مغرب و جنوب غربی ایران وضع طور دیگر است. در این قسمت سلسله کوههای مرزی ایران با قلل مستور از برف دائمی و شیب‌هائی رو به دریای خزر و مستور از جنگل و چمن‌زارهای زیبا و مزارع سبز و باغهای میوه و چراگاههای وسیع منظرة دیگری جلوه‌گر می‌سازد. در کشورهای ماد و خوزستان و پارس که دره‌های حاصلخیز و پرآب دارند، از زمانهای بسیار قدیم آبیاری و زه‌کشی مصنوعی اراضی توسعه یافته بود. به طوری که پولیب نقل می‌کند وقتی پارسها آسیا را فتح کردند برای پنج نسل ساکنان آن حق انتفاع از کلیة اراضی نامزروع قائل شدند بشرط آنکه با مجاری مصنوعی و زه‌کشی آنها را آبیاری و حاصلخیز کنند. حیوانات و گیاهان در این ناحیه متغیر و مختلف است. در این محل که طبیعت سخی بوده است زیبائیها و محاسن طبیعت و جنگل‌های نخل اطراف شهرها و بوستانهای سحرانگیز شیراز را که بتنهائی نام آن طراوت و زیبائی و شعر در خاطر انسان مجسم می‌کند، شعرا با بیانی بی‌شائبه و جذاب به شعر مجسم کرده‌اند. شیراز، این کلمة افسون‌انگیز که برای ما مظهر زیبائیهای مشرق زمین است، کلمه‌ای که مانند الفاظ دعا خود به خود زیر لب بر زبان جاری می‌شود، شیراز پر گل و پرافتخار و شبهای زیبای آن پیوسته عنوان تغزلات شعرا بوده است. *** مهم‌ترین جادة تجارتی که از آغاز تمدن بشر بزرگترین جادة نظامی نیز بوده است عبارت بود از جاده‌ای که در درة دیاله از سراشیبی‌های کوهستانی زاگروس می‌گذشت و به درة مرتفع کرخه می‌رسید. سپس در این محل از ایالت کامبادن که خرابه‌های با شکوه بیستون در آن واقع شده عبور می‌کرد و به اکباتان، بزرگترین شهر ماد منتهی میشد. اطراف اکباتان جاده‌های فرعی دیگری وجود داشت. از جمله جاده‌ای بود که خوزستان را به اکباتان مربوط می‌کرد. این جاده در دامنة کوههای بختیاری از دزفول شروع و در جهت شمال متوجة خرم‌آباد و بروجرد می‌گردید. از بندرعباس که تا اواخر قرن پانزدهم کومرون نامیده میشد، جاده‌ای به شیراز میرفت و از آنجا به درة پولوار منتهی میشد که تخت‌جمشید یکی از زیباترین آثار هنری هخامنشی در آن واقع شده بود. از ری نیز که محل تهران کنونی بود، راهی به دریای خزر وجود داشت. اطراف اکباتان جاده‌های فرعی دیگری وجود داشت. از جمله جاده‌ای بود که خوزستان را به اکباتان مربوط می‌کرد. این جاده در دامنة کوههای بختیاری از دزفول شروع و در جهت شمال متوجة خرم‌آباد و بروجرد می‌گردید. از بندر عباس که تا اواخر قرن پانزدهم کومرون نامیده میشد، جاده‌ای به شیراز می‌رفت و از آنجا به درة پولوار منتهی میشد که تخت‌جمشید یکی از زیباترین آثار هنری هخامنشی در آن واقع شده بود. از ری نیز که محل تهران کنونی بود، راهی به دریای خزر وجود داشت. فلات ایران را کوههای عظیم سلیمان از هند جدا می‌کند. برای عبور از این سلسله جبال، مسافران همیشه از راه درة رود کابل می‌گذشتند. از کابل سه جاده تا پیشاور و رود سند پائین میرفت که پررفت و آمد ترین و کوتاه‌ترین و راحت‌ترین آن، راهی بود که از معبر خیبر می‌گذشت. همین راه است که فاتحان بزرگ آنرا برای ورود به هندوستان مورد استفاده قرار داده‌اند: خاندان بابر، مؤسس امپراطوری مغول در هندوستان مورد استفاوده قرار داده‌اند:

خاندان بابر، مؤسس امپراطوری مغول در هندوستان و نادرشاه افشار که ایران را از سلطة افغان آزاد کرد، و در این اواخر سربازان انگلیسی که در افغانستان به جنگ مشغول بودند از این معبر عبور کرده‌اند. این بود مهم‌ترین جاده‌های فلات ایران که چندان زیاد به نظر نمی‌رسد. ایران به طور کلی پیوسته جمعیتی پراکنده و معدود داشته و این قلت جمعیت با در نظر گرفتن وسعت آن تعجب‌آور است. قسمت اعظم این فلات برای زراعت مساعد نیست، لیکن این صحاری خالی و غیر قابل عبور وسیلة حمایت مؤثری برای اقوام مختلف گردید که در شمال و مغرب فلات سکونت داشتند. این اقوام که به علت وجود موانع طبیعی خیالشان از پشت سر آسوده بود، از آرامش نسبی بهره‌مند شدند و دیر زمانی از کشمکش و جنگ در امان بودند. کوهها و صحاری این منطقه پارس‌های خوشبخت را محافظت کرد، چنانکه رفت و آمد اقوام و مهاجمانی که سایر ملل بعلت موقع نامساعد محلی متحمل شدند لطمه‌ای به آنها وارد نکرد. تنها همسایه‌هائی که ممکن بود مزاحم آنها شوند دول نیرومند بین‌النهرین بودند. ولی دیدیم حصاری که این دولتها میبایستی از آن عبور کنند، حصار عظیم کوههای زاگروس بود که عبور از آن کارآسانی به شمار نمی‌رفت. اهالی نینوا که موفق شدند از این مانع بزرگ عبور کنند و سپاه خود را از معابری به ارتفاع 2800 متر عبور دهند هرگز موفق نشدند بر پارس‌ها تسلط کامل یابند. برعکس، قومی که از رأس این بام عظیم که دفاع از آن آسان بود بر قسمت‌های پست محل تسلط داشت می‌توانست به همت یک رهبر روشن بین و جسور به عالی‌ترین درجات سرنوشت خود نائل گردد. پارس‌ها  این رئیس روشن‌بین و جسور را در شخص کوروش یافتند. کوروش قبیلة هخامنشی را در تاریخ به درجة درخشانی رسانید، چه در تاریخ عمومی جهان قوم پارس عامل مهم و مؤثری بوده است و این قوم توانست طوایف مختلف را متحد سازد و به نحو مؤثر به توسعه و رشد اخلاقی بشر مساعدت کند. تاریخ پارس‌ها کمی تاریک است. حدس زده می‌شود که در حدود دو هزار سال قبل از میلاد پارس‌ها و مادها نواحی روسیه جنوبی را که محتملاً از ابتدای پیدایش بشر در آنجا سکونت داشته‌اند ترک کرده‌اند. این مهاجرت در زمانی ری داده است که اقوام کوچ کننده فلاتهای آسیای مرکزی از این رو که زمین محل برای تغذیة استعداد کافی نداشت متوجة مغرب گردیده‌اند. در دوران ما قبل تاریخ و به خصوص در آغاز این دورة در سراسر جهان احتیاج به نقل و انتقال و تغییر مکان محسوس بود. در همان زمان قارة آسیا یکی از مهم‌ترین مراکز نقل و انتقالات و مهاجرت‌های بشری به شمار می‌رفت. نواحی مرتفع شرقی و غربی آسیا که برای پیشرفت زراعت مساعد نبود این مهاجرت‌ها را تسریع و تشدید کرد. این نقل و انتقالات بیشتر در جهت مغرب و جنوب و شمال و در جهت توندراهای سیبری صورت گرفته است. نباید فراموش کرد که توسعة نژادها و اقوام بیشتر تابع مسئلة آب و هوا و تغییرات آن در زمانهای مختلف بوده است.

دوران یخ‌بندان موجب یک سلسله نقل و انتقالات بشری گردید که متناوباً ضعف و شدت می‌یافت. در دوران ماقبل تاریخ نیز در قارة آسیا مهاجرت‌های بزرگ رویداد. قبل از همه سومری‌ها و سامی‌ها و مغول‌ها به مهاجرت‌های بزرگ دست زدند. حوزة فرات و دجله مرکز قدیم‌ترین تمدن‌های جهان گردید و به صورت شاهراه مهاجرت‌های بشر درآمد. بدیهی است چنانچه وقایع تاریخی به دقت مورد مطالعه قرار گیرد مشاهده خواهد شد که این نقل و انتقالات دائمی اقوام و نژادها از ابتدای تاریخ بشر تابع قوانین منظمی بوده است، ولی این مطلب فعلاً از بحث ما خارج است. ظاهراً نزدیک به چهار هزار سال قبل اقوام ماد و پارس از شمال آسیای صغیر عبور کرده و پس از آنکه امپراطوری هیت‌را که قادر به مقابله با آنها نبوده است دور زده‌اند در آسیای غربی پراکنده شده و برای همیشه در این ناحیه مستقر گردیده‌اند. و چون مردمانی قانع و در عین حال نیرومند بودند در دشتها و سراشیبی‌های تپه‌های این ناحیه به زراعت پرداختند.

در اکباتان که معنای لغوی آن «چهارراه چندین راهه» است در درة حاصلخیزی که از آب برفهای کوهسارهای مجاور سیراب میشد نخستین پادشاه ماد به تأسیس پایتخت خود دست زد و مانند پادشاهی مستبد سلطنت کرد. پادشاه ماد مدعی بود که وجود او با سایر افراد بشر متفاوت است و هیچکس حق ندارد بدون رعایت تشریفات فوق‌العاده به او نزدیک شود. در زمان این پادشاه دولت نورس ماد کم کم خطری برای آشور تشکیل داد به قسمی که آشور ناچار شد چندین بار به اشغال ماد دست زند ولی مادها از شکست‌های خود درس عبرت گرفتند و سیاگزار بزرگترین پادشاه ماد با ویران کردن نینوا ضربت مهلکی بر پیکر امپراطوری آشور وارد آورد. سیاگزار که از این فتح سرمست شده بود، در لیدی تا دروازه‌های سارد پیش رفت، ولی شهر سارد به شرحی که خواهیم دید به کمک کسوف خورشید از خطر جست. سال بعد سیاگزار در گذشت، در حالیکه امپراطوری او شامل ماد و آشور و پارس بود. ولی هنوز یک نسل از مرگ این پادشاه نگذشته بود که امپراطوری وسیع او منقرض گردید. پارس‌ها در محوطه‌ای به شعاع سیصد کیلومتر اطراف پازارگاد اجتماع کردند. برای اولین بار کلمة پارسووش در کتیبه‌های آشوری یافته شد و نخستین بار که این کلمه بکار رفته بر روی لوحه ایست که چگونگی لشگر کشی سالماناسار را به «کشوری که پارسوآ (Parsua) نامیده می‌شود و در کوههای کردستان واقع شده» شرح داده است. از سال 815 قبل از میلاد عده‌ای از پارسوآش‌های هند و اروپائی از جنوب و جنوب غربی دریاچة ارومیه به جانب ایلام مهاجرت آغاز کردند. راه عبور آنها دره‌های سلسله جبار زاگروس بود که یکی از مهم‌ترین جبال آسیا محسوب می‌شود و از دریاچة وان آغاز و موازی با دجله تا شوشتر متوجة مشرق می‌گردد و پس از عبور از لرستان و فارس در نزدیکی خلیج فارس پایان می‌یابد. پس از مدتی سرگردانی بین بخارا و سمرقند، مهاجران پارسی در نزدیکی شوش و کشور ایلامی آنزان متوقف شدند. مهاجران پارسی عده‌ای از افراد خود را در ماد باقی گذاشتند و اینها همان‌کسانی هستند که بعدها خود را پارت نامیدند. پارتها در متن بابلی کتیبة بیستون پارتوس و در کتیبه‌های شوش پارسوما نامیده شده‌اند. پارسهائی که در اطراف شوش مسکن گزیدند، محل اقامت جدید خود را بیاد ناحیه‌هائی که ترک گفته بوند پارساماش نامیدند. در سال 700 قبل از میلاد رئیس این پارسها هاخلامنش یا هخامنش نامیده میشد و این همان کسی است که پادشاهان پارس نام خاندان خود را از او اتخاذ کرده‌اند.

داریوش اول هنگامیکه به تهیة شجرة نسبت خود پرداخت، مدعی شد که وی نیز از خاندان هخامنش است زیرا زادة هخامنش، جد مشترک این خاندان می‌باشد که بعد از چیس پیس، آریارامنا، آرسما و ویستاسپ به داریوش یا دارایاوس میرسد. به همین ترتیب وقتی پرگزاسپ به تهیة شجره نسبت اجداد کوروش پرداخت این شجره را با جد او هخامنش آغاز کرد. پارسهای هخامنشی آریائی‌های خالصی بودند که در قرن پانزده قبل از میلاد در ناحیة میتانی سکونت داشتند. در این ناحیه که از شمال بین‌النهرین تا گادس واقع بر روی رود ارنت ادامه داشت سلطنتی تأسیس کردند که در آسیای صغیر رقیب امپراطوری هیت شد. این آریائیها از خویشان نزدیک اقوامی به شمار می‌رفتند که در قسمتی از هند سکونت گزیده و در سرود هائی که به نام وداس باقی مانده است عالی‌ترین مظاهر معتقدات خود را باقی گذارده‌اند. این دسته‌های متعدد و خانوادة آریائی که زبانهای محلی خود را به اسامی مختلف از سواحل اقیانوس هند تا سواحل اقیانوس کبیر منتشر کرده‌اند از کجا و کی آمده و در کجا از هم جدا شده‌اند؟ این سؤالی است که هنوز جواب آن روشن نشده.

آنچه ما اطلاع داریم و متون آشوری مؤید آنست، پارس‌ها از نواحی شمالی به فلات ایران آمده و از آنجا متوجة خلیج فارس شده‌اند. ظاهراً باید از کنار دریاچة ارومیه که در زمان سالمانازار دوم در آنجا سکونت داشته‌اند وارد فلات شده و به تدریج تا ناحیة فارس امروز پیش رفته و در زمان سارگن به این ناحیه رسیده باشند. عبور از این خط سیر برای آنها آسان بود زیرا در پای سلسله جبال شمالی به چراگاههای بزرگی برای دواب خود برخورد کردند و مرحله به مرحله به سواحل جنوبی دریای خزر که آب و علف و جنگل فراوان داشت رسیدند. کمی پائین‌تر، از راه درة سفید رود وارد فلات ایران شدند و در جنوب غربی این فلات در سراشیبی که متوجة درة سفلای دجله و خلیج فارس بود با ایلامی‌ها که شوش قلعة مستحکم آنها بود برخورد کردند. از روزی که مادها و پارس‌ها در نخستین صف صحنة تاریخ قرار گرفتند تا روزی که حملة اعراب ایران باستان را از پا درآورد عنصر آریائی پس از امحاء آثار ایلامی‌های سیاه پوست در این ناحیه که هنوز آثار یکی از معروف‌ترین تمدن‌های قدیم جهان در آن باقیست تفوق کامل یافت. شاید آریائی‌هائی که در زمان‌های اخیر در این ناحیه مستقر شدند دوام سلطة خود را مدیون خلوص مذهب و اخلاق خود بوده‌اند، چه پارس‌ها بهتر از مادها خلوص مذهب و اخلاق خود را حفظ کرده بودند. «اختلاف درجة پیشرفت تمدن این دو قوم موجب اختلاف افکار مذهبی آنان گردید. مذهب اولیة ایران، مانند دیگر اقوام آریائی و به خصوص اقوام آریائی هند به همان نحو که در ریگ ودا مذکور است براساس تعدد خدایان استوار بود. ولی در ماد این اصول ابتدائی درمکاتیب مذهبی مغ‌ها کم کم تغییر شکل داد و رفته رفته عوامل دو خدائی که تقلیدی از افسانه‌های کهن بود در آن قوت یافت، و همچنانکه خدایان و اهریمنان در افسانه‌های کهن با هم درستیزاند، مذهب اولیة مادها نیز به اصول دو خدائی مبدل گردید که به نام خداوند بزرگ اهورا مزدا به مزدئیسم و به نام زردشت مؤسس افسانه‌ای این مذهب به مذهب زردشتی معروف شد.» اصول این مذهب دو خدائی در اوستا کتاب آسمانی پارس‌ها تدوین شده است. نسخه‌ای که فعلاً از این کتاب در دست است نسخة رسمی است که در زمان شاپور دوم چهارمین پادشاه ساسانی تدوین و جمع‌آوری شده است. البته در این کتاب از اصول دقیق این مذهب سخنی به میان نیامده، ولی چون این مذهب یکی از عوامل مؤثر تمدن پارس قدیم است، بی‌مناسبت نیست کلمه‌ای چند دربارة آن بحث کنیم.

در مذهبی که به نام زردشت به زردشتی معروف شده، دنیا به منزلة صحنة یک کارزار دائمی میان اهورامزدا، مظهر عقل، و آنگروماینیوس مظهر شروبدی است.

این همان مبارزة ابدی خیر و شر است که کلیة مذاهب اصول آنرا پذیرفته‌اند. میان ارواح خیر و شر که انسان را احاطه کرده‌اند و برای تسخیر روح او جدال می‌کنند انسان آلت بی‌اراده‌ای بیش نیست. تعرض این ارواح شدید است و اشباح آنها گاه تهدید‌آمیز و گاه حمایت کننده‌اند. این ارواح همیشه در همه‌جا حاضرند ولی همچنانکه نمی‌توان هوا را مشاهده کرد، آنها را نیز نمی‌توان به چشم دید. کوشش آنها اینست که از ورای جسم ناچیز و حقیر انسان مانند شعاع نور بگذرند و به اعماق روح و فکر او نفوذ کنند. اختلاف شدید طبیعت در فلات بد آب و هوای ایران محققاً بتقویت اصول دو خدائی که براساس مبارزة ابدی دو قوة خیر و شر استوار است کمک فراوان کرده است. این دو قوه متفقاً به انسان هجوم می‌برند و این شکار ضعیف و گناهکار و ترسو را که در برابر سراشیبی ترسناک مرگ می‌لرزد و معتقد است که روحش در گردش فناناپذیر قرون از قرنی به قرنی می‌گذرد و هرگز زایل نمی‌گردد احاطه می‌کنند. یونانیان خیلی دیر و فقط پس از انقضای دورة عظمت تاریخ خود متوجة مفهوم واقعی مذهب زردشت شدند. هردوت و مورخان بعد از او تا زمان سلطة مقدونیه فقط متوجة تشریفات مذهبی و نتایج این مذهب بوده‌اند. آنچه بیش از هر چیز هردوت و دیگر مورخان یونانی را متعجب می‌کرد این بود که پارس‌ها افتخارات خدایان بزرگ خود را با هیچ مجسمة مرمری مجسم نمی‌کردند. هردوت در این باره با اصرار تمام چنین می‌نویسد:

«پارسها اصلاً مجسمه‌ای برای خدایان خود نمی‌رسازند و برخلاف آنچه در دیگر نقاط مرسوم است و مردم برای خدایان خود معبدی بپا می‌کنند که مسکن فرضی او تلقی می‌شود، در نزد پارسها چنین رسمی معمول نیست.» با این حال، در ماد و پارس نیز مانند دیگر نقاط جهان مردم احتیاج داشتند خدای خود را به شکلی محسوس و قابل لمس مجسم کنند تا تحت تأثیر مذاهب خارجی که خدایانشان مرئی و حاضر و قابل لمس و بنابراین اطمینان بخش‌تر بوده‌اند قرار نگیرند. در نظر پارس‌ها روشنائی و نور در صف نخستین خوبی‌ها و منشاء حیات و زادة آتش است، روشنائی که مانند یک جرقه شادی‌بخش و ترسناک از آتش جدا می‌شود و شب تار و ارواح سرگردان خبیث را که در تاریکی‌ها میخزند مانند کابوسی دهشتناک میزداید. آتشی که این همه قدرت و توانائی دارد، مظهر روح خداوندی است که در همه‌جا حاضر و آماده است. نور مظهر اهورا مزدا و شب سرد و تاریک فلات مرتفع ایران مظهر خدای شرآنگر و ماینیوس است. نور و روشنائی، همان چیزی است که قرنها موضوع اشعار شعرا بوده و اقوام مختلف جهان سرودهای مهیج به آن اختصاص داده‌اند. به این آهنگ که از اعماق مصر کهن سال به ما می‌رسد گوش فرا دهیم: «ای خورشید زنده، هنگام صبح قرص روشن تو در افق زیبا است و مطلع آغاز حیات است. تو در افق مشرق میدرخشی و زمین را از محاسن خود لبریز می‌کنی. هنگام ظهر حقیقتاً زیبا و درخشانی. انوار تو سراسر زمینهائی را که خود خلق کرده‌ای احاطه می‌کند و آنها را در آغوش عشق و محبت خود جای می‌دهد. هنگام شب که در افق مغرب غروب میکنی زمین مانند مرگ در تاریکی‌ها فرو میرود و مردم در خواب غوطه‌ور می‌شوند. همینکه بامدادان طلوع میکنی، زمین پرنور می‌شود و سرزمین مصر غرق در شادی و شعف می‌گردد. مردم خود را شستشو می‌دهند و لباسهای خود را در بر می‌کنند و هنگام طلوع تو خدایان خود را عبادت می‌کنند و آنگاه به سر کار خود می‌روند. حیوانات در چراگاههای خود مستقر می‌شوند، درختان و گیاهان می‌رویند، پرندگان پرواز می‌کنند، کشتیها در نیل بالا و پائین می‌روند، ماهی‌های شط به سوی تو می‌پرند، زیرا همه چیز در برابر تو زیبا است و انوار تو تا اعماق دریاها نفوذ می‌کند. ای خورشید! تو منشاء حیاتی، تو هستی که جنین را در درون زن پرورش میدهی و تخم را درمرد ایجاد می‌کنی. تو هستی که کودک را درشکم مادر می‌پرورانی و از شکم مادر به او غذا می‌دهی. تو هستی که به او نفش کشیدن می‌آموزی، ای خورشید! تو در همه‌جا حاضری، تو به تنهائی به ارادة خود زمین را آفریده‌ای، انسان و حیوان را از بزرگ و کوچک و هر آنچه که در روی زمین می‌جنبد و در هوا میپرد خلق کرده‌ای.»

و اکنون این ترجیح بند را که قسمتی از تصنیف یکی از شعرای دورة امپراطوری اول تب است قرائت کنیم: «ای خورشید، همینکه تو میدرخشی زمین از شادی لبریز و همه چیز در سرور غوطه‌ور میشود!» اصول خورشید پرستی رفته رفته با پیشرفت زمان تدوین شد و مقررات دقیقی که زادة دستگاه سنگین و با تجمل زندگانی انسانی بود بر معتقدات اولیه که در اصل ساده و فاقد تشریفات بود افزوده شد. اصول اخلاق ناشی از این مذهب براساس دفاع در مقابل امور بد استوار بود. در کارزار ابدی که اهورامزدا علیه ارواح شر آغاز کرده است انسان باید خود را از روی اراده و میل شریک اهورامزدا بداند و جانب او را بگیرد. برای کمک و همکاری با خدای نیکوکار باید با عرق جبین زمین بایری را آباد کرد و به نیروی کار و ابی که از راه دور منتقل باید کرد و به کمک شیار شخم که جوانه در آن میروید آنرا حاصلخیز و با برکت کرد. کسی که زراعت میکند یک وظیفة مذهبی انجام میدهد و به خوشبختی و سعادت خود و خدای خود یاری میکند. خداوند در برابر این خدمت، غذای روح و جسم او را تأمین می‌نماید. بدین ترتیب اسنان و خدای او از هم جدائی ناپذیرند و حتی در کوچکترین اغمال زندگی با یکدیگر همکاری می‌کنند. عمل کسی که بذر را در جریان باد بر زمین می‌افشاند یک عبادت مذهبی است زیرا اهورامزدا در آنجا حاضر است. او در گرمای سخت کشتزار، در روشنی روز، در شعلة گرم کنندة آتشکدة منزل، در جسمی که زحمت می‌کشد و در روحی که از آن در برابر شر حمایت می‌کند همه‌جا حاضر است. اهورا مزدا احتیاج به مجسمه ندارد، زیرا او همه‌جا هست و دنیا را از انوار خود پرنور میکند. او در آتش حاضر است، آتشی که بدون آن دنیا بصورت زمین منجمدی خواهد بود که حیات در آن به مرگ مبدل می‌شود و از نوع بشر جز خاطره‌ای که آنگروماینیوس بر آن گسترده می‌شود چیزی باقی نمی‌ماند. طبیعی است چنین مذهبی می‌تواند مردم را جلب و کمک بزرگی به عمران و آبادی اراضی قابل کشت ایران کند. با عمران و آبادی این کشور اقوام آریائی که قرنها در جستجوی مسکنی مناسب سرگردان بودند به استقرار خود در اینناحیه علاقمند شدند و به یاری همین برزگران بود که این پادشاهان آسیا را فتح و یونان را تهدید کردند و رهبران قومی شدند که تمدن جدید و درخشانی به دنیا عرضه کرد. این اصول لفسفی زردشت که فضیلت فلاحت و خلوص رفتار و اخلاق را با هم در اوستا می‌آموخت به طور قطع میان کلیة شاخه‌های خانواده‌های آریائی مشترک بود، لیکن بحث در این مسئله از حدود کار ما خارج است. باید توجه داشت که بعضی از مورخان یونان از قبیل گزنفون ارزش این مذهب را تشخیص داده و تحت تأثیر آن قرار گرفته‌اند. تمجید بی‌شائبه‌ای که این مورخ و دیگر مورخان باستان از نخستین پارسها و به خصوص پارسهای معاصر کوروش کرده‌اند خود گواه این مسئله است، چه بعقیدة آنها پارسهائی که در نتیجة چشیدن لذائذ قدرت و اختلاط با اقوام مغلوب و منحط آشور و بابل خود دچار انحطاط شده بودند با پارسهای اولیه بکلی متفاوت بودند. وقتی یونانیان برای نخستین بار با پارسها نمونه و سرمشق بهترین فلسفه‌ها بوده است. اکنون باید دید که این تصور خدای بد و خوب که در سرزمین ماد قوت گرفت چگونه به ایران جنوبی رخنه کرده است. کتیبه‌های پارسی پاسخ این سؤال را داده است چه بطوریکه متون این کتیبه‌ها حاکی است، اهورامزدا خدای بزرگ پارسها، سازندة دنیا و اداره کننده و تکمیل کنندة آنست. مسئله دیگر اینست که این مذهب که در آغاز کار آنقدر پاک و عالی بود چگونه پس از ارتباط پارسها با اقوام بین‌النهرین و آسیای صغیر به سرعت تغییر ماهیت داد. زیرا در این وقت اهورامزدا فقط خدای بزرگ محسوب میشد نه خدای واحد و بی‌همتا. خدایان نیکوکار دیگری هم پیدا شدند که منشأ آن معتقدات خارجی بود و میبایستی اهورامزدا را در نبردی که با حریفان بد کار داشت یاری کنند. در کتیبه‌هائی که از زمان بعد از داریوش باقی‌مانده این جملة پرمعنی دیده می‌شود: «اهورامزدا با خدایان دیگر...» از آن به بعد خدایان دیگری در جرگة خدایان پارسها وارد شدند از قبیل آناایتیس یاناهید که از ابتدای قرن پنج قبل از میلاد درمذهب رسمی پارس قدیم نقش آفرودیت یعنی الهة عشق را در جرگة خدایان یونان به عهده داشت، همان نقشی که میلیتا در جرگة خدایان بابل و آستارته در جرگة خدایان فینیقی به عهده داشت. پلوتارک نقل می‌کند که به دستور پادشاه در تمام شهرهای بزرگ امپراطوری مجسمه‌های عظیم برپا شد. یکی از کتیبه‌های اردشیر منمون که در شوش کشف شده مؤید این مطلب است. بر روی این کتیبه در پایة یکی از ستونهای کاخ شاهی این عبارت خوانده می‌شود:

«اهورامزدا، ناهید و میترا، مرا و هرآنچه را که من انجام داده‌ام حفظ و حمایت کنند.» اگر آفرودیت خیلی زود در جرگة خدایان ماد و پارس وارد شد، نباید تصور کرد که ایرانیان باستان این خدا را هنگام جدا شدن از برادران آریائی خود که به هند رفتند با خود به ایران آورده‌اند، زیرا این نام ریشة ارمنی یا کاپادو کی دارد و در ریگ ودا اثری از آن نمی‌توان یافت. در شمال ایران نیز همین موجبات برای متعدد شدن خدایان به وجود آمد، کم کم یک طبقة مذهبی به نام مغ پیدا شد که با گذشت زمان رفته رفته خود را واسطه و رابط ضروری بین خداوند و انسان دانست. در دوره هخامنشی این پیشروان مذهبی به فکر قبضه کردن حکومت افتادند و در زمان ساسانیان سیاست کشور را به کلی قبضه کردند. در این موقع مغ‌ها در رأس یک طبقة اشراف مذهبی قرار گرفتند و برای ازدیاد و استحکام قدرت خود به جادوگری و اعمال اسرارآمیز ماد بودند و بعدها به اشغال آن دست زدند تقلید کرده باشند. این تغییرات به کندی انجام گرفت به قسمی که هرگز  به خلوص و صفای اصلی مذهب زردشت که دانشمندان فراوان آن را ستوده‌اند لطمه‌ای وارد نیاورد. از تاریخ استقرار آریائی‌های ماد و پارس در فلات ایران تا تسلط اعراب، مدت پانزده قرن اوضاع اجتماعی و مذهبی این کشور تغییر نکرد و انقلاب شدیدی بین وضع موجود و گذشته ایجاد نشد. هجوم اعراب موج‌وار این کشور را فرا گرفت، ولی پایه این مذهب متزلزل نشد. قطب سیاست و مرکز حکومت تغییر یافت ولی پرستش این فلسفة عالی همچنان دوام یافت. بین‌النهرین، سوریه، آسیای صغیر و ارمنستان در برابر تعلیمات این مذهب افسونگر تاب نیاورد و آئین زردشت در میان اقوام این نواحی نیز رایج شد. نباید فراموش کرد که در پالمیر که نفوذ تمدن یونان بیشتر محسوس است، یکی از زیباترین و وسیع‌ترین بناهائی که امروز آثار آن باقی مانده است معبدی است که آنرا به افتخار خورشید برپا کرده‌اند. با این حال فتوحات اعراب و شمشیر اسلام توانست این وضع را دگرگون کند. باید در نظر داشت که تمدن یونان در برابر مذاهب خارجی روش آزادمنشی داشت در حالیکه در نظر پیروان اسلام فقط الله یعنی خدای مسلمانان اکبر و بزرگتر به شمار می‌رفت. پرستش آتش محکوم به انهدام و زوال بود. معدودی از ایرانیان که نسبت به مذهب اجدادی خود وفادار ماندند و حفظ شعائر مذهبی خود را وظیفه‌ای مقدس دانستند سر فرو نیاوردند و برای اجرای مراسم مذهبی به نقاط دور دست و مخفی پناهنده شدند.

ولی اسلام آنها را تا اعماق این نقاط دور افتاده تعقیب کرد بطوریکه برای فرار از جهاد اسلام گروه بسیاری از آنها بهند مهاجرت کردند. آنها که در سرزمین ایران باقی ماندند و از تعلیمات رؤسای مذهبی خود محروم شدند و مدام تحت تأثیر تبلیغات فاتحان خود قرار گرفتند، کم کم در براب راسلام تسلیم شدند. با این حال و با وجود تغییر مذهب و تجدید مهاجمات خارجی و اختلاط نژادها، نبوغ ایرانی با قدرت و استقامت بی‌نظیری در برابر اقوام مهاجم پایداری کرد. با اینکه ایران مطیع یک مذهب خارجی شد، توانست حقوق ملت هند و اروپائی خود را حفظ کند و فلسفه و مجموعة افسانه‌ها و حماسه‌های ملی را پایدار و جاودان نماید. گفته شد که پارسهای هخامنشی از نژاد آریائی بودند. کلمه «آریائی» برای نخستین بار در بین «خاری» ها که نام یکی از قبایل میتان است پدید آمده است. بطور کلی این نامی بود که مردمان ساکن حوالی سواحل دریای خزر و مردمی که از این ناحیه آمده بودند آنرا برخود گذاشته بودند. امروز این کلمه بیشتر بر میتانی‌ها و هیت‌ها و مادها و پارس‌ها و هندیهای ودیک و بالجمله شاخة شرقی اقوام هند و اروپائی اطلاق می‌شود که در نواحی آسیا مستقر گردیده‌اند.  مادها یا «مادائی‌ها» که در سال 2000 پیش از میلاد می‌زیستند، پارسها را خویشاوندان بینوا و مسکین خود می‌دانستند. هردوت که بخوبی از دنیای باستان مطلع بود معتقد است که آستیاژ ماد دختر خود را به این جهت به کامبیز پارسی داد که تصور می‌کرد فرزندی که از این وصلت نتیجه خواهد شد هرگز قادر نخواهد بود مدعی سلطنت شود. قطعاً بهمین دلیل است که هنگام تولد کوروش، از خوابی که دیده بود و تفسیری که مغ‌ها کرده بودند بیش از حد متوحش شد. پارسهای آریائی نیز مانند دیگر قبایل بیابانگرد بعدة کثیری عشیره یا کلان تقسیم می‌شدند و هر عشیره تابع آداب و رسوم اجدادی هزار سالة خود بود. سه قبیلة بیش از قبایل دیگر از حیت کثرت تعداد چادرها و افراد سوار شهرت داشت. این سه قبیله عبارت بود از پازارگادی‌ها، ماسپی‌ها و مارافی‌ها. در میان این سه قبیله که طبقه اشراف سوار هند و ایرانی به شمار می‌رفت از همه مهم‌تر قبیله پازارگادی‌ها بود که خانوادة هخامنشی ریاست و رهبری آنرا به عهده داشت. مرکز قدرت و حکومت این قبیله فلات سرد ایلام بود که رود کرخه با مسیر عمیق و گود خود از آن می‌گذرد.

وقتی کوروش از جد هخامنشی خود تئیس پس گفتگو می‌کند وی را «پادشاه بزرگ و پادشاه شهر آنزان» می‌نماید، آنزان شهری بود که خود را رقیب شوش می‌دانست و قسمتی از خاک ایلام را به نام خود به آنزان معروف کرده بود. همچنانکه یونان باستان پس از هجوم اقوام دری زندگی را از سر گرفت، امپراطوری آشور نیز کم کم بوسیلة این هخامنش‌های گمنام روحی تازه می‌یافت. پارسها که در یکی از بزرگترین چهارراه‌های ملل و جایگاه برخورد تمدن‌های شگرف باستان قرار گرفته بودند، اقوام باستان را سرکوب و مغلوب کردند و فصل نوینی در تاریخ جهان گشودند. پارسها به این ترتیب رابط تمدن‌های منحط و منقرض حوزة دجله و فرات و تمدن نو بنیاد آتن و روم گردیدند که نخستین انوار درخشان آن در افق هویدا شده بود. در میان اقوام مجهول آشوری و بابلی و ایلامی که از قرنها پیش میزیسته‌اند و دنیای جدیدی که ما امروز وارث آن هستیم، ایران یک خط رابط الهی بوده است. ایران وسیله شد که تحول اسرارآمیز تمدن انسانی و نیل به ارتقاء و عظمت و عدالت و تحقق افکار و آمال چند صد ساله بشر استمرار و دوام یابد. ایران باستان نقش مهمی در این امر به عهده داشته است. ایران باستان هنگامی در افق جهان آشکار شد که همه‌چیز در مرز آسیای غربی آن کشور واژگون گردیده بود، این آسیای غربی که اقوام مختلف در آن فعالیت می‌کردند و خاک آن تا امروز هم یادگارهای حیرت‌آور کوشش‌ها و زحمات و فتوحات آنها را در کلمات سادة بابل، شوش و نینوا مجسم می‌کند. نقش چنین ملتی هرگز ناچیز و گمنام نخواهد بود. پارس‌ها در مدتی کوتاه شاهراهی بزرگ در مسیر ترقی بشر گشودند، مدتی کوتاه، ولی سه قرن تمدن درخشان و تابناک!

پارسها به اختلاط اقوام و پیشرفت هنر که تنها وسیلة تظاهر خصوصیات یک ملت است یاری و مساعدت کردند. فرمانروایان آنها پادشاهان مقتدری بودند که به عظمت و جلال میگرائیدند و دلیل بارز آن شهرهای با عظمت پازارگاد و تخت جمشید است که به مثابة اشعار با عظمتی از سنگ پرداخته شده و نشانة نبوغ نژاد پاکی است، نژادی که حماسة ملی کوتاه آن اثر درخشان و تابناکی در تاریخ جهان باقی گذارده است. کمتر قومی در تاریخ مشاهده شده که پس از آن همه فتح و پیروزی به این درجه ملایم و آرام و فروتن بماند. پارس‌ها که به تأسیس یکی از بزرگترین امپراطوریهای جهان نائل آمدند، رفتاری در پیش گرفتند که تصور و قبول آن امروز بر ما دشوار است، ولی متون تاریخی گواه صریح و قاطع آنست: مردم باستان کوروش را مردی آزادی بخش و نجات‌دهنده تلقی کردند! با اینکه سپاهیان هخامنشی سلحشور و جنگ آزموده بودند، رعب و وحشتی در ملتهای دیگر ایجاد نمی‌کردند. ملتهای مغلوب نه تنها در امور خود آزاد بودند و با توجه به خصوصیات محلی و قومی خود اداره می‌شدند بلکه پرستش خدایان آنها نیز مانعی نداشت. این رفتار جوانمردانه چه اختلاف بارزی با قساوتها و سخت‌گیریهای آشوریها داشت که بی‌رحمی‌ها و سفاکی‌های آنها هنوز هم در خاطره مردم معاصر کوروش زنده بود. چه تفاوت بزرگی میان این طرز اداره خردمندانه یک ملت فاتح و شیوه حکومت ملتهای فاتح سامی وجود دارد که قوم اخیر خاطره‌ای فراموش ناشدنی از قتل و غارت دسته جمعی و انهدام شهرها از خود بیادگار گذارد. یکی از جالب‌ترین مشغولیات فکری پادشاهان بزرگ هخامنشی استقرار صلح و عدالت و توسعة عمران و آبادی به شمار می‌رفت. این کلمات بر سر در کاخهای آنها با حروف برجسته نقش بسته بود، ولی آثار جوانمردانة آن الهام دهندة اصلی سیاست پادشاهان هخامنشی بود. اسکندر که بیش از هر کس برای کوروش مقام و احترام قائل بود، با جنگنده‌های مقدونی راهی را پیمود که در جهت عکس راه پارس‌ها بود و به امید تأسیس سلطنت جهانی، ایران و یونان را به صورت کشوری واحد درآورد.

برگرفته از کتاب کوروش بزرگ نوشته دکتر هادی هدایتی _آذرماه1335

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 43
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 11
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 170
  • بازدید سال : 3,690
  • بازدید کلی : 10,389